ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
روی مبل ولو شده بودم سرم رو به سقف و چشمانم بسته بود که در لحظه ای چشم باز کردن نگاهم به ساعت دیواری افتاد و به آن خیره شدم خیلی وقت بود صدایش را فراموش کرده بودم اما صدا های مزاحم باز هم مانع بود سری چرخاندم و اطرافم را بر انداز کردم پنجره باز بود و با اشتهای فراوان مشغول خوردن پرده بود .در چوبی اتاقم نیز به آرامی عقب جلو می شد و اهنگ خود را می نواخت پنجره را که بستم سکوت کامل بود و تنها صدا فریاد سوز ناک و شبیه به صدای سوت سکوت بود.
روی مبل نشتم و گوشم را به صدای ساعت دادم:
تیک...تاک...تیک...تاک...تیک...تاک...تیک...تاک...تیک
سریع دست هایم را روی گوشهایم گذاشتم ،چشمانم را بستم و با خودم گفتم:
_میشه ...میشه ...امکان داره...داره
بعد دوباره حواسم را به ساعت دادم:
تیک...تاک...تیک...تاک...تیک...تاک...تیک...تاک...تیک
دوباره تکرار کردم این دفعه مطمئن تر
تاک ..تاک ...تاک...تاک...تاک...تاک...تاک...تاک...تاک
و دوباره:
تیک...تیک...تیک...تیک...تیک...تیک...تیک...تیک...تیک
باری دیگر:
تیک ...تیک...تاک...تاک...تیک...تیک...تاک...تاک...تیک...تیک...تاک...تاک.
تاک...تاک...تیک...تاک...تاک...تیک...تاک...تاک...تیک...تاک...تیک...تاک...تیک...تاک...
از آن روز به بعد من نوارنده هستم و(( ساعت مطابق میل من می نوازد)).
فروردین ۹۰