مداد نویس

داستان کوتاه

مداد نویس

داستان کوتاه

داستان کوتاه کوتاه/ مرگ در بعد از ظهر / پرسیلا منتلینگگ

« لویی ، از پشت آن درخت بیرون بیا تا بتوانم مغزت را داغان کنم.»
« جرات نداری ماشه را بکشی .»
« دل و جرات من خیلی بیشتر از مغز توست .»
« تونی ، تو عوض مغز ، بادام زمینی داری ، بنگ .»
« ... این هم یکی دیگر !»
بنگ !
« ... و یکی دیگر !»
بنگ !...
« لوئیس ، تونی ، شام !»
« آمدیم ، مامان .»