معرفی و بررسی مجموعه داستان ((بزهایی از بلور))، نوشته علی چنگیزی ، نشر چشمه – تابستان 93 (چاپ اول)
پشت جلد:
((شب روی شهر افتاده بود. آسمان بالاسر شهر آویزان بود، پفکی و پر چین و چروک؛ مثل شکم پیرزنها.
صدای ناجور موتور ماشین سکوت کوچه را شکست. دورتادور کوچه، باغ بود و باغها پر از درخت انار؛ شاخههای قناس و کج و کولهی انار از روی دیوارهای کوتاه کوچه بیرون افتاده بود؛ انگار دست خشک اسکلتی رو به آسمان، که سیاه میزد.
سمند سیاه رنگ پیچید توی کوچهی باریک و آرام جلو آمد. چراغهای نور بالای ماشین، کوچه باغ را که بنبست به نظر میرسید روشن میکرد. سمند مثلِ لنجی سوارِ موج خرامید و گوشهی کوچه، زیر تنها تیر برقی که لامپ کوچکی ازش آویزان بود نگه داشت. نور کم رمق لامپ دایرهی ناقصی را کف کوچه کارسازی کرده بود.
عباس ماشین را خاموش کرد و سکوت مثل تاریکی همه جا را خفه کرد و تنها صدای نفسهای آرام مردها شنیده میشد.))
مجموعهی " بزهایی از بلور" شمال سه داستان کوتاه است به نامهای:
1- خرس
2- صلات ظهر
3-بزهایی از بلور
که در 98 صفحه از سوی انتشارات چشمه در تابستانِ سال 93 چاپ گردیده است. از نظر حجم بیشترین حجم را داستان "بزهایی از بلور" دارد که 48 صفحه از مجموعه را دربرگرفته است و سپس داستان خرس که چیزی حدود 38 صفحه را شامل شده و در انتها داستان "صلات ظهر" که 12 صفحه از کتاب را به خود اختصاص داده است.
نویسنده در کل مجموعه از جملات کوتاه و بریده، بریده و توصیفات پیدرپی استفاده کرده که اکثرا سرِ جایشان نشستهاند به غیر از چند مورد، به عنوان مثال توصیفات و تصویرسازیهای زیاد از حد در ابتدای داستان "صلات ظهر" و دیر وارد شدن نویسنده به کشمکش داستانی ((با توجه به حجم داستان)) خواننده را در برهوت قبل از قصه غرق خواهد کرد، هر چند کاملا مشخص است برای ادامهی داستان "صلات ظهر" و رسیدن نویسنده به هدفش در داستان و ایجاد حس و فضاسازی نیاز به توصیف است اما این توصیفات می توانست در فواصل زمانی متفاوت ارائه شود، داستان "صلات ظهر" بعد از پیاده شدن پیرمرد از قطار تازه راه میفتد و جان میگیرد و در ادامه خوب پیش میرود، این داستان بعد از داستان "بزهایی از بلور" احساسیترین داستان این مجموعه است، شروع در دو داستان دیگر خوب است نویسنده همان ابتدا یقهی خواننده را گرفته و داخل ماجرا میکشاند و از این حیث این دو از داستان "صلات ظهر" بهتر هستند. هم "بزهایی از بلور" و هم "خرس" در همان صفحه اولش خواننده را گیر انداخته و دنبال خود میکشانند، اگر بخواهیم از این نظر داستانها را با هم مقایسه کنیم داستان خرس پر کششترین داستان مجموعه است و به کمک جابجاییهای زمانی متعدد و به موقع توانسته جذابیتی برای مخاطب ایجاد کند و خواننده را دائم در حال یافتن پاسخ "چگونه اینطور شد؟" پای خواندنِ کار نگه دارد.
فضای داستانی داستان اول ((خرس)) و داستان سوم ((بزهایی از بلور)) بسیار شبیه به هم هستند هر دو در دشتها و ارتفاعات لبریز از بارش برف میگذرند که اتفاقا در هر دو داستان جنازهای هم حمل میشود و پایی هم شکسته است حال بگذریم از اینکه خُب قصهها متفاوتاند اما این فضای مشابه در ابتدا این حس را میدهد که شاید این دو داستان با توجه به مشترک بودن اسمِ ((خسرو)) در هر دو داستان ربطهایی هم به یکدیگر داشته باشند که خب اینطور نیست. اما این تمام شباهت این دو داستان به یکدیگر نیست بلکه این دو داستان از لحاظ لحن و همینطور زبان نیز بسیار به هم شبیهاند و شخصیتهای داستانی این دو کار کاملا مشابه یکدیگرند. درانتها اگر بگوییم این دو داستان کمی هم زیادی کش آمدهاند شاید حرفِ بیراهی نزده باشیم یکجاهایی پیرنگ دیگر واقعا کشش ندارد و قصه کلا میایستد، مخصوصا در داستان آخر.
در پایان خواندنِ این مجموعهی خوب را به همهی دوستان و اهالی ادبیات پیشنهاد میکنم، مخصوصا آنهایی که به فضاسازی در داستان اهمیت زیادی میدهند.
محمد حسینی کاریزکی
بهار 95