مداد نویس

داستان کوتاه

مداد نویس

داستان کوتاه

سفره های افطار ناقص است

تا حالا شده یک چیزی مانند خوره به جانتان بیفتد و مدام احساس کنید یک چیزی جای خودش نیست٬ یا یک کاری را باید انجام می دادید که ندادید و تلاش برای به خاطر آوردن آن بیهوده است.من عادت دارم در چنین مواردی دست از هر کاری بکشم ٬ گوشه ای نشسته و ذهنم را ورق بزنم و تا جوابی نیابم آرام نمی گیرم.

پای سفره ی افطار نشسته بودم و طبق معمول منتظر شنیدن اذان از جعبه ای که  دیگر زیاد هم جادویی نیست بودم. کم کم لقمه ها به سمت دهان های اطرافیانم می رفتند اما من خشکم زده بود ٬ یک چیزی سر جای خودش نبود٬ منتظر چیزی بودم که نمی دانستم چیست.نگاهی به اطراف کردم مبادا کسی کم باشد و به مانند والدینی که از زیادی فرزندان ممکن است آن ها را جایی فراموش کنند٬ همه را نگاهی کردم اما خانواده ی من که  پر جمعیت نیست .روی سفره ٬ حتمن آنجا چیزی کم است ٬ با کنجکاوی و حس خوش پیدا کردن جواب سفره را بر انداز کردم اما  چیزی به خاطرم نیامد.

 همانطور خشکم زده بود این دقیقن لحظه ی  ورق زدن ذهنم بود ماه های رمضان قبل را از جلوی چشمانم گذراندم ٬ به یک باره فهمیدم ٬ دانستم چه چیز کم است. یک صدا ٬ صدایی که ما را آماده ی رفتن به سوی افطار می کرد طنین خوشی که چون از دل می آمد به دل می نشست صوتی که همانند نداشت(( ربّنٰا ...))چگونه سر کنیم این افطار ها را بی او؟ آیا امکان دارد ؟

غمی تلخ در گلویم بود اما یک نوع حس خوب از روی زبانم گذشت و کم کم تلخی را با خود برد وقتی  دلیل آن را  به یاد آوردم همان هدفی که او برایش جعبه را تحریم کرد. 

  

پخش ربنای استاد شجریان

((با آرزوی موفقیت بیش از پیش برای استاد محمد رضا شجریان))

محمد حسینی

مرداد 1389

www.medadnevis.blogsky.com

mohok3@yahoo.com

ادامه مطلب ...