مداد نویس

داستان کوتاه

مداد نویس

داستان کوتاه

چادرم را فراموش کرده بودم!

تا حالا نمی دانستم هر روز که از خانه می زنم بیرون چادری دارم و شاید یک روسری روی سر!

سابق می پنداشتم زنان ایران نماد بی چون و چرایِ عدم تناسب ظاهر و باطن هستند از آنجا که خانم هایی را می دیدم با افکار مدرن و غربی و گاهی حتی ضد اسلامی، اما چادر و روسری را محکم می پیچیدند دورشان! کسانی که به قول  آقای رضا قاسمی به برابری کامل حقوق زن و مرد و لذت جنسی برابر باور دارند اما زمان طلاق می گویند: (( 20 سال عمرمو ریختم به پات! ))

اما خانم های عزیز در پاسخ به این می گویند:

(( عادتمان شده است، بدون روسری انگار نصفِ وجودمان رو جا گذاشتیم، حتی با اینکه اعتقادی بهش نداریم.))

 به این طریق زنِ ایرانی در وجودم شده بود نمادی برای تضاد!

اما وقتی کمی دقیق تر شدم دیدم کلِ جامعه تضاد است و مرد و زن ندارد، نزدیکترین مثال خودم هستم حالا می دانم هر روز که از خانه می زنم بیرون باید حواسم را جمع کنم تا مبادا چادر و روسری را فراموش کرده باشم، چادرِ من اما اندکی متفاوت است از آنهاست که دیده نمی شود و من هم دقیقا به آن عادت کرده ام.

در خیابان، بازار، دانشگاه یا هر جای دیگر که قدم می زنم چشمانم فقط سنگ فرش ها را میبینند با اینکه هیچ ترس و واهمه ای از خدا برای نگاه به نامحرم ندارم، حتی گاهی یک دفعه در خیابان زنی فریاد می زند:

(( محمد ، محمد. ))

سرم را که بالا می برم مادرم را میبینم یا خاله یا ... !

مدتی تلاش کردم بیرون بیایم از این عادات، آخرش نشد که نشد، تلاش بی فایده است، حالا هر بار از خانه بیرون می زنم، حواسم را جمع می کنم تا چادر را فراموش نکنم!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
آ . د . م پنج‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:11 ب.ظ http://1adam.blogsky.com

میدانی رفیق ...
راستش نمیشود توی یک کامنت جواب این پستت را داد ...
اما بیا باید تلاش کنیم که خدا را بشناسیم
اینجوریا نیس/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد