مداد نویس

داستان کوتاه

مداد نویس

داستان کوتاه

ساعت مطابق میل من می نوازد

  روی مبل ولو شده بودم سرم رو به سقف و چشمانم بسته بود که در لحظه ای چشم باز کردن نگاهم به ساعت دیواری افتاد و  به آن خیره شدم خیلی وقت بود صدایش را فراموش کرده بودم اما صدا های مزاحم باز هم مانع بود سری چرخاندم و اطرافم را بر انداز کردم  پنجره باز بود و با اشتهای فراوان مشغول خوردن پرده بود .در چوبی  اتاقم نیز به آرامی عقب جلو می شد و اهنگ خود را می نواخت پنجره را که بستم سکوت کامل بود و تنها صدا فریاد سوز ناک و شبیه به صدای سوت سکوت بود.
روی مبل نشتم  و گوشم را به صدای ساعت دادم:
تیک...تاک...تیک...تاک...تیک...تاک...تیک...تاک...تیک
سریع دست هایم را روی گوشهایم گذاشتم ،چشمانم را بستم و با خودم گفتم:
_میشه ...میشه ...امکان داره...داره
بعد دوباره حواسم را به ساعت دادم:
تیک...تاک...تیک...تاک...تیک...تاک...تیک...تاک...تیک
دوباره تکرار کردم این دفعه مطمئن تر
تاک ..تاک ...تاک...تاک...تاک...تاک...تاک...تاک...تاک
و دوباره:
تیک...تیک...تیک...تیک...تیک...تیک...تیک...تیک...تیک
باری دیگر:
تیک ...تیک...تاک...تاک...تیک...تیک...تاک...تاک...تیک...تیک...تاک...تاک.

تاک...تاک...تیک...تاک...تاک...تیک...تاک...تاک...تیک...تاک...تیک...تاک...تیک...تاک...

از آن روز  به بعد  من نوارنده هستم و(( ساعت مطابق میل من می نوازد)).



فروردین ۹۰