مداد نویس

داستان کوتاه

مداد نویس

داستان کوتاه

من دیوانه نیستم

(( خفه شو دیوونه ... خفه شو ... دیوونه خفه شو ... صداتو بِبُر دیوونه ی احمق ... من دیوونم؟ ... من اح..مَ.. ق ... نیستم، من دیوونه نیستم، خودتی ... دیوونه خودتی ... غذات رو آوردم دیوونه، بیا از زیر در برش دار ... پس من دیوونم ... اگه من دیوونم ... پس ... پس ... نه من دیوونه نیستم ... اگه دیوونه باشم می فهمم که دیوونم یا نه؟ ... اما ... اما ... من که الان دارم فکر می کنم ... مغزم سرِ جاشِ ... پس من دیوونه نیستم ... اگه دیوونه نیستم پس چرا اینجام؟ ... پس چرا اونا بهم می گن دیوونه؟ ... چرا نمی تونم ثابت کنم دیوونه نیستم؟ ... سالمم ... از اونام سالم ترم ... اصلا شاید اونا دیوونن ... یعنی همه دیوونن! پس یعنی فقط من دیوونه نیستم؟ نه اونای دیگه ای هم که اینجا هستن ... همه مثله منن، پس اگه من دیوونه نباشم اونا هم ... . آره ... آره ... این همسایه بقلیم هم دیوونه نیست ... خودش می گه نیست ... صبر کن ببینم ... همه ی همسایه هام از صبح تا شب فریاد می زنن ... (( من دیوونه نیستم)) پس ما دیوونه نیستیم، اصلا یادمه بیرون می گفتن دیوونه ها دروغ نمیگن، پس ما دروغ نمی گیم دیگه ... خوب همینه دیگه ... ما دروغ نمی گیم ... اما اون همسایه کچلِ که اتاقش رو به روی منِ اونم میگه (( من دیوونه نیستم اشتباه آوردنم اینجا)) ولی معلومه که دیوونس ... اصلا قیافش داد می زنه که خُله، پس چرا میگه من دیوونه نیستم؟ ... دیوونه ها که دروغ نمی گن! پس حتما سالمه که دروغ می گه! اَاَاَاَاَاَ  ول کن، ولم کنین، برین بیرون از کله ی من، من به شما چیکار دارم، چه شما دیوونه باشین چه نباشین اصلا به من چه ربطی داره ... من باید یه فکری به حالِ خودم بردارم، باید ثابت کنم دیوونه نیستم، وای ... وای ... چرا من داد زدم؟ هر بار که داد می زنم اونا مطمئن تر می شن که من دیوونم، فکر می کنن هر کی داد بزنه و مثلِ من با خودش حرف بزنه دیوونست، خوب شاید حق دارن! آخه کدوم عاقل داد می زنه؟ کدوم آدمِ عاقلی اینجوری مثله من با خودش حرف می زنه؟ ها ؟ ها ؟ ... خوب بله منم که بیرون بودم با خودم حرف نمی زدم، داد نمی زدم، اونا از بیرون نشتن، تماشا می کنن، خودشون که اینجا نبودن، اگه مثله من این همه روز کسی رو ندیده باشن حتما دیوونه میشن دیگه، اصلا بیان دو روز از این غذاهای اینجا بخورن ببینم دیوونه میشن یا نه؟ آره دیگه، تماشاگر بودن و نظر دادن همیشه آسونه، باید بیان توی گود اونوقت ببینم چند مردِ حلاجا، اصلا همه رو باید بیارن اینجا تست کنن، ببینن دیوونه هستن یا نه ؟ ... نه .... نه .. اونوقت اگه یه کسی مثله من نتونه ثابت کنه که دیوونه نیست، چی؟ هر چی از صبح تا شب داد بزنه دیوونه نیستم کسی باور نمی کنه، از طرفی مسوول اینجا از کجا بدونه کی راست می گه کی دروغ؟ آخه فقط دیوونه ها دروغ نمیگن اما آدمای عاقل اینجا که دروغ می گن نه؟ آره.... آره شاید از صبح تا شب باید داد بزنم به دروغ بگم (( من دیوونم ... من دیوونم )) اونوقت با خودشون می گن این داره دروغ می گه پس دیوونه نیست.... اَاَاَاَاَ  نه ... نه ... اگه این رو هم بزارن به حساب صداقت یک دیوونه چی؟ وای ..... وااااای من چرا دوباره داد زدم ... باز داد زدم .... باز داد زدم .... اَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَ داد نزن دیگه .... داد نزن .... داد نزن ... آآآآآآآه ... چرا داد می زنی احمقِ دیوونه ... اونوقت اونا فکر می کنن که تو دیووونه ای ها!.... آآااااااه بازم گند زدم بازم، دیووووووونه خفه شو دیگه اینقدر با خودت حرف نزن اونا دارن از دوربین می بیننت .... اَه ... اَه ... اَ اصلا باید این زبونمو قطع کنم ... نه ... نه .... نکن زبونتو نکش احمق... دیوونه اونا از دوربین می بیننت میان بهت دارو تزریق می کنن و میبندنت .... پس چه کنم اگه این زبونو اینجوری نکشم که دائم مثله دیوونه ها داد می زنم و اونا می فهمن من دیوونم ... می فهمن  چیه احمق؟... تو که دیوونه نیستی که کسی خواسته باشه بفهمه .... بزنم توی سرت .... بزنم توی سرت، بکوبمت به دیوار ... احمقِ دیوونه ... نه .. نه  نباید من سرمو اینجوری به دیوار بزنم، این قدر هم نگم دیوونم، اونا هم باورشون میشه ها ... اَه اَه اَه باید بزنم این زبونِ لعنتیمو قطع کنم، باید این مغزمو همینطوری اونقدر بکوبم به دیوار که دیگه چیزی ازش نمونه، اَاَاَه ... آخ ... آخ ....آخ .... آره همینه دیگه داره کنده میشه ... آره آره ... داره خون میاد .... آره ... آره ، داره خون میاد ... آره ... آره ... .

نه  .... نه ... نه ... برین از اتاقِ من بیرون ... برین گمشین احمقا ... برین گمشین .... نه .. نه .. من داروهای لعنتیه شما رو نمی خوام ... برین ب..ی..ر..و..ن ... من دیونه  ن...ی... س ...تم.

 

 

محمد حسینی کاریزکی

بهار 92